خونه تکونی...
دفتر خاطرتمو که میبینم...
عکس فرزاد فرزین رومیبینم...
کارت پستالایی که به اسمش خریدم و حرفای دلم رو توش نوشتم...
خیلی به یادتم...
ای کاش اون بود...
دلتنگی عنوان نداره...
من کجام و اون کجا...
جسمم کیلومترها ازش دوره اما روحم بهش نزدیکه... اون قدر نزدیک که حسش میکنم
نمیدونم زن گرفته یا نه... دوست دختر داره یا نه...
هیچ وقت باهاش نبودم اما همیشه آرزوم خوشبختی و خوشحالی اونه...
دلم میخواست برگردم به اون زمان...
دلم پر میکشه برا اون موقع ها...
این روزا خیلی یادش میکنم...
دلم خیلی براش تنگ شده... دلم برا نگاهش تنگ شده...
دلم خیلی برات تنگ شده... خیلی تنگ...
باز باران...
خیس شد خاطره ها
مرحبا بر دل ابری هوا
هر کجا هستی باش
آسمانت آبی
وتمام دلت از غصه ی دنیا خالی
......................................................................
آرزوم فقط خوشی توئه...
بازم...
بازم نگاه عاشقانه و بازم بی تفاوتی
براي اون چهره قشنگش...
براي نگاهش...
براي نگاه خودم...
براي سردي دستام...
براي طپش قلبم...
اي كاش بازم بارون بياد حداقل ميفهم آسمونم براي دلتگي من اشك ميريزه...
شايد يكي از قطه هاي بارون صداي منو... دلتگي منو به گوشش برسونه
دلتنگی عنوان نداره...
بازم صدای زیبای بارون...
بازم تنهایی...
بازم ندیدن...
بازم فاصله...
بازم بی کسی...
بازم دلهره موقع دیدن...
بازم خوابش رو دیدن...
بازم من...
بازم اون...
بازم دلتنگی...
بازم انتظار...
آخه لیلا چرا رفتی...
یه مدت بود نمیدیدمش یه روز بهم الهام شد اگه الان برم اونم هست همینجور که داشتم میرفتم تو خیابون دیدمش اونم بعد از چند روز طپش قلبم رفت بالا و دستام یخ کرد.
همینجور چند روز چند روز گذشت تا اینکه لیلا به همراه خانواده اش رفت قم برای زندگی
و همین امید هرازچندگاهی رو هم از دست دادم